در شرایطی که رژیم ایران با بحرانهای عمیق داخلی و خارجی روبهروست، شکاف و تضاد باندهای قدرت به اوج خود رسیده است. موضعگیری صریح و بیسابقه مهدی کروبی علیه خامنهای ، همزمان با حملات تند نمایندگان مجلس به روحانی و تأکید پزشکیان بر «پرهیز از جنگ درونی»، عمق فرسایش هژمونی خامنهای را آشکار میسازد.
در همین زمینه علی لاریجانی با هشدار نسبت به وضعیت بحرانی کشور گفت زعمای سیاست ایران درک درستی از موقعیت حساس کنونی ندارند و با کوچکترین حادثه به جان هم میافتند. به گفتهی او، در شرایطی که «جنگی بزرگ» در جریان است و غرب متحدانه در برابر ایران صفآرایی کرده، باید اختلافات را کنار گذاشت. اما پرسش اصلی این است که ریشهی این درگیریها چیست و چرا ساختار درونی رژیم به چنین نقطهی انفجاری رسیده است؟
کروبی در سخنان اخیر خود تصریح کرد که وضعیت کنونی کشور نتیجهی مستقیم سیاستهای غلط خامنهای است؛ کسی که مدعی «بصیرت» بود اما جامعه را از نظر سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی به تباهی کشانده است. او یادآور شد زمانی که به حصر رفت، دلار ۹۰۰ تومان بود و اکنون به بیش از ۱۰۰ هزار تومان رسیده است. از دید کروبی، خامنهای با ماجراجوییهای منطقهای تلاش کرد بحرانهای داخلی را پنهان کند، اما همان سیاستها بهصورت ارتجاعی علیه خودش عمل کردهاند و دود آن در چشم او میرود.
در سوی دیگر، موسوی نیز گامی فراتر برده و خواستار تشکیل مجلس مؤسسان از طریق رفراندوم شده بود. ابوالفضل قدیانی نیز خامنهای را «خودکامهای خونریز» نامید و با چالشی بیسابقه گفت اگر جرأت دارید رفراندوم بگذارید تا دنیا ببیند که بیش از ۹۵ درصد مردم ایران از شما متنفرند. این سخنان، بازتابی از بحران مشروعیت رژیم است که حتی در درون نیروهای پیشینش به مرحلهی علنی رسیده است.
شدت گرفتن جنگ باندها
در هفتههای اخیر جنگ باندهای رژیم شدت یافته است. در مجلس، نمایندگان با شعارهایی چون «مرگ بر فریدون» روحانی را متهم به فساد کردند و ماجرای آبان ۹۸ را پیش کشیدند. قالیباف نیز به سیاست خارجی دولت روحانی تاخت. این حملات نشانهی روشنی از تلاش اصولگرایان برای انداختن همهی گناهان به گردن جناح اصلاحطلب است؛ در حالی که همهی باندها در شکلگیری وضعیت بحرانی کنونی سهیم بودهاند و در رأس آن خود خامنهای قرار دارد.
نمایندگان مجلس حتی از «تابعیت دوگانهی فرزندان مسئولان» سخن گفتند و آن را بهانهای برای حذف رقبای خود قرار دادند. لاهوتی در صحن مجلس اعتراف کرد که «ما از صبح تا شب به مردم دروغ میگوییم»؛ اعترافی که نشانگر عمق فساد ساختاری و دزدسالاری در رژیم است. ساختاری که در آن هرگاه سهم باندی از سفرهی غارت مردم کمتر شود، به افشاگری علیه باند دیگر میپردازد.
نصیحت لاریجانی و پزشکیان!
در چنین فضایی، هشدارهای لاریجانی دربارهی حفظ آرامش یا توصیههای پزشکیان دربارهی وحدت، بیاثر جلوه میکند. چراکه تضادها در سطح ظاهری نیست، بلکه ریشه در فروپاشی مشروعیت عمومی و نارضایتی عمیق مردم دارد. جامعهای که به گفتهی قدیانی، «۹۵ درصدش از رژیم متنفر است»، با نصیحت و موعظه آرام نخواهد شد. بحران کنونی دیگر اختلافنظر سیاسی نیست؛ بلکه تنفر اجتماعیِ انباشتهای است که در حال گذار از کمیت به کیفیت، و در آستانهی انفجار انقلابی است.
به همین دلیل، دعوت به وحدت از سوی افرادی چون پزشکیان تنها تکرار ملالآور موعظههایی است که از خمینی تا امروز شنیده شده است؛ حرفهایی از جنس «اگر متحد شویم، اوضاع درست میشود». اما واقعیت آن است که عامل اصلی عدم اتحاد، نه ناترازی مدیریتی بلکه بیاعتباری کامل رژیم نزد مردم است. رژیمی که از پشتیبانی اجتماعی تهی شده، دیگر نمیتواند با «روضهخوانی» بحران را مهار کند.
فشار اجتماعی و اقتصادی، درگیری درونی باندها را تشدید کرده و هر جناح برای حفظ بقای خود، دیگری را قربانی میکند. به تعبیر تحلیلگران، کشتی رژیم در حال غرق شدن است و هر باندی تلاش دارد بخش خود را از این غرق شدن نجات دهد، حال آنکه جامعه مترصد است تا آن را به کف دریا بفرستد. همین دستوپا زدنهای متناقض، به مردم جسارت و انگیزه میدهد تا اعتراضات را گسترش دهند.
بحران شدید درونی
از سوی دیگر، وضعیت عینی جامعه نشان میدهد که رژیم در بحرانیترین شرایط خود بهسر میبرد: فروپاشی اقتصادی، انزوای بینالمللی، افزایش اعتراضات صنفی و خیابانی و گسترش نارضایتی در درون نیروهای خودی. همزمان، نشانههایی از رشد «شرایط ذهنی» برای قیام دیده میشود؛ از جمله فعالیتهای کانونهای شورشی و افزایش هماهنگی نیروهای مخالف در عرصهی بینالمللی. به باور بسیاری از تحلیلگران، ترکیب این دو شرایط عینی و ذهنی، به مرحلهای رسیده که میتواند جرقهی قیامهای جدید را بزند.
کروبی، موسوی و قدیانی با حمله به خامنهای عملاً مرحله عمیق شونده شکاف درون رژیم را علنی کردهاند و این امر ناشی از تضعیف جایگاه ولایت فقیه در درون رژیم است. این حملات، در واقع واکنشی به بحرانی است که خامنهای با سیاستهایش رقم زده: از دخالتهای پرهزینه در منطقه گرفته تا سرکوب داخلی، از انباشت فقر تا تبعیض و فساد گسترده. نتیجهی طبیعی این روند، بیاعتمادی کامل مردم و تضعیف ستونهای مشروعیت است.
به همین دلیل، تلاشهایی مانند سخنان لاریجانی برای پنهانکردن عمق بحران یا توصیههای پزشکیان برای همگرایی باندها، نمیتواند مانع گسست سیاسی و اجتماعی رژیم شود. تضادها دیگر سطحی نیستند که با مصالحه قابل ترمیم باشند؛ بلکه نشانهی بحران ساختاری هستند که همهی جناحها در پیدایش آن شریکاند. این تضادها نه از اختلاف نظر، بلکه از ترس مشترک در برابر خشم جامعه برمیخیزند.
در نتیجه، هرچه جنگ باندها علنیتر میشود، شکاف میان رژیم و مردم نیز عمیقتر میگردد. این درگیریها پیام روشنی دارد: نظام دچار گسست درونی است و هر باند برای بقای خود دیگری را میدرد. در همین حال، جامعه با مشاهدهی این منازعات، بیش از پیش به بیاعتمادی و خشم دامن میزند. تودههایی که سالها شاهد دروغ، فساد و بیکفایتی بودهاند، اکنون این جدالهای درونی را نشانهی ضعف رژیم تلقی میکنند.
تحلیل نهایی این است که بحران کنونی، نتیجهی مستقیم استراتژی خامنهای برای بقا از طریق سرکوب و صدور بحران بوده است؛ استراتژیای که امروز خود به عامل فروپاشی تبدیل شده است. با تداوم این وضعیت، هرگونه تلاشی برای ترمیم چهرهی نظام بیثمر خواهد بود و تنشهای داخلی در سطح سیاسی، اقتصادی و حتی امنیتی افزایش خواهد یافت.
به بیان دیگر، جنگ باندها درون رژیم دیگر نه اختلافی موقتی، بلکه نشانهی ورود آن به مرحلهی تنازع درونی  است. این شرایط، هم فرصت و هم هشدار است: فرصتی برای نیروهای مخالف تا با انسجام و سازماندهی، مسیر قیام را هموار کنند؛ و هشداری برای حاکمیت که قیام آغاز شده است.
ایران آزادی 
