«« روايتي ديگر از تاريخ معاصر ايران »» بخش هشتم

مهرداد هرسینی

هركه ناموخت از گذشت روزگار        هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار

بخش  هشتم  –   انقلاب سفید

« اصولي كه من بعنوان پادشاه مملكت و رييس قواي سه گانه به آراء عمومي ميگذارم بشرح زير است:

1- الغاي رژيم ارباب و رعيتي با تصويب اصلاحات ارضي ايران بر اساس لايحه ي اصلاحي قانون اصلاحات ارضي

مصوب 19 ديماه 1340 و ملحقات آن

2- تصويب لايحه قانون ملي كردن جنگلها ي سراسر كشور

3- تصويب لايحه ي فروش سهام كارخانجات دولتي بعنوان پشتوانه ي اصلاحات ارضي

4- تصويب لايحه ي قانوني سهيم كردن كارگران در سود منافع كارگاههاي توليدي و صنعتي

5- لايحه ي اصلاحي قانون انتخابات

6- لايحه ي ايجاد سپاه دانش به منظور تسهيل اجراي قانون تعليمات عمومي و اجباري

«« سخنراني شاه – راديو تهران 6 بهمن 1341 »

اما واقعيت امر در وراي تمامي اين الفاظ و جملات زيبا خوابيده بود. ديكتاتوري شاه با اين رفراندوم قلابي ميخواست براي مهار اوضاع   به پوسته شكني دست زده و حاكميت را از « بورژوا – ملاك » به « سرمايه داري وابسته » سوق دهد.

« براي روشن شدن مسله بهتر است اشاره يي به تعريف انقلاب بكنيم. موقعي كه از انقلاب اجتماعي صحبت ميكنيم، منظور اين است كه تحولي بنيادي در جامعه صورت گرفته و طبقه ي محكوم جاي   طبقه ي حاكم را اشغال كند…… در زمان شروع اصلاحات ارضي ، طبقه و نيروهاي محكوم، بورژوازي ملي، خرده بورژوازي، دهقانان و كارگران مي باشند و طبقه ي حاكم: فئوداليته و بخشي از بورژوازي كه وابسته است. در جريان اين تحول، تنها تغييريكه به لحاظ اجتماعي صورت ميگيرد، اين است كه بافت دوگانه و التقاطي طبقه ي حاكم « بورژوا –  ملاك» يگانه شده و بورژوازي وابسته بطور كامل مسلط ميگردد.

« در اين تحول فئودالها ي سابق، به سرمايه دار تبديل ميشوند» ولي هيچيك از طبقات محكوم در قدرت سهيم نميشوند. اگردر حقيقت اين تحول يك تحول انقلابي مي بود ، ديگر به اين مسله نيازي نبود كه از بروكراسي و ارتش بعنوان عايق استفاده شود و بهر وسيله از پتانسيل انقلابي روستاها جلوگيري بعمل آيد»

«« زمامداري كارتر – از انتشارات مجاهدين خلق ايران»»

صحنه ي  سياسي ايران  و وقايع  پانزده خرداد

در واقع  اصلاحات ارضي را اميني براه انداخته بود، ولي شاه با دخالت و گرفت امور در دست خود، توانست قدرت را تا مقطع انقلاب ضد سلطنتي قبضه نمايد و حاكم بلامنازع شود. پس از رفراندوم قلابي ، منشور 6 ماده يي شاه اكنون با « 9، 99 درصد به تصويب آحاد ملت »!! ميرسد.

شاه كه خود را در اوج قدرت مي بيند، بهمراه ارسنجاني ، وزير كشاورزي وقت به قم رفته و در حرم حضرت معصومه سخنان تندي را عليه مخالفان اصلاحات ارضي ايراد ميكند. وي در اين سخنراني به طلاب و مدرسين حوزه هاي علميه با عناويني مانند « مفت خور» و « حيوان نجس» و « ارتجاعيون سياه» حمله ميكند.

روز دوم فروردين  1342 كماندوهاي شاه به مدرسه ي فيضيه قم حمله ميكنند و ضمن ضرب و شتم و دستگيريهاي گسترده ؤ يك طلبه بنام « يونس رودباري» را به شهادت ميرسانند. با فرا رسيدن ماه محرم خميني كه فرصت را مغتنم شمرده بود تا در خلاء « مرجعيت» ، هم نقش سياسي وهم  مذهبي را به نفع خود قبضه كند، در 13 خرداد 1342 سخنراني كرده و شاه را نصيحت  ميكند. وي از جمله ميگويد:

« اي آقاي شاه! اي جناب شاه من بتو نصيحت ميكنم دست از اين اعمال و رويه بردار. من ميل ندارم كه اگر روزي اربابها بخواهند تو بروي، مردم شكرگزاري كنند. من نميخواهم تو مثل پدرت بشوي …….. من ميل ندارم تو مثل پدرت بشوي »

«« خميني و جنبش – انتشارات 15 خرداد »

قبل از آن نيز وي در كتاب كشف الاسرار تاكيد كرده بود كه:

« ما كه ميگوييم حكومت و ولايت در اين زمان با فقهاست، نميخواهيم بگوييم فقيه هم شاه  هم وزير و هم نظامي  و هم سپور است…….مجتهدين هيچوقت با نظام مملكت با استقلال مما لك اسلامي مخالفت نكرده و نمي كنند، زيرا اين نظام پوسيده را بهتر از نبودنش و لهذاحدود ولايت و حكومت را تعيين ميكنند، بيشتر از چند امر نيست. از آن جمله فتوا و قضاوت و دخالت در مال صغير و قاصر. در بين آنها هيچ اسمي از حكومت نيست و ابدا از سلطنت اسمي نميبرند….. ما ذكر كرديم كه هيچ فقيهي تا كنون نگفته و در كتابي هم ننوشته كه ما شاه هستيم و سلطنت حق ماست. اگر گاهي هم مجتهدين با شخص سلطاني مخالفت كردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آنكه او را مخالف صلاح كشور تشخيص داده اند، وگرنه با اساس سلطنت تا كنون از اين طبقه مخالفتي ابراز نشده، بلكه بسياري از علماي عاليمقام در تشكيلات مملكتي با سلاطين همراهي ها كرده اند…».  

ادامه دارد