روایتی از تاریخ معاصر ایران – بخش بیست و ششم

مهرداد هرسینی

یا ما سر خضم کوبیم به سنگ   

یا او سرما بدار سازد آونگ

آغاز دهه ی پنجاه با این بیت شعر شروع شد و زنگهای سرنگونی رژیم شاه را بصدا در آورد. همزمان با اعدام اولین گروه از کادرهای برجسته ی بنیانگذاران مجاهدین در خرداد 1351, نیکسون بهمراه هنری کسینجر وارد تهران میشود. طی این سفر قرارداد محرمانه یی بین شاه و آمریکا منعقد میگردد که بر اساس آن ,, به شاه برای خرید هر نوع سلاحی ,, کارت سفید داده میشود.

 

گری سیک از مشاوران روسای جمهور آمریکا در کتاب انقلاب ایران به روایت بی بی سی  میگوید:

,, در دهه ی 1950 و 1960 کارشناسان امور ایران در دستگاه دولت آمریکا عموما شاه را شخصی می دانستند که باید مراقبش بود چون تمایل به افراط داشت و نیازمند به راهنمایی قاطع و کنترل بود. در سال 1972 این طرز فکر تغییر کرد و ما راه را کاملا برای شاه بازگذاشتیم ,,.

این در اصل نقطه ی عطفی در مناسبات دیکتاتوری پهلوی با ایالات متحده بود, زیرا تا قبل از آن فقط به تشخیص آمریکا شاه اجازه ی ,, نوع و انتخاب ,, تسلیحات را می یافت. اکنون با پایان یافتن ,, طرح بزرگ ,, که در اصل یک پیمان نظامی استراتژیک و دفاعی ,, از محور استرالیا تا آفریقای جنوبی از طریق منابع نفت در خاورمیانه ,, بود, شاه به یکی از عمده ترین وارد کنندگان سلاح تبدیل شده است.

 

جرج بال معاون اسبق وزارت خارجه آمریکا در این رابطه میگوید:

,, از سال 1953 که شاه به ایران برگشت تا نوزده سال بعد یعنی تا 1972 ما شاه را کاملا تحت نظر داشتیم. این ما بودیم که به او می گفتیم شما به فلان اسلحه احتیاج ندارید و نباید آن را بخرید و بدردتان نمی خورد. در نتیجه در طول بیست و دو سال کل اسلحه یی که شاه مجاز به خریداری آن از آمریکا بود از یک میلیارد و سیصد میلیون دلار تجاوز نمیکرد. بعد از آنکه در سال 1972 نیکسون و کیسینجر به او اختیار تام دادند, میزان خرید اسلحه شاه از آمریکا در طی هفت سال بیست برابر شد. در واقع کاری که ما کردیم به این شباهت داشت که کلید بزرگترین انبار مشروب دنیا را به دست یک آدم معتاد به الکل داده باشند,,

همان منبع بالا

شاه به موازات این خرید های گسترده و برپائی جشن های پرهزینه, سیاست سرکوب مخالفین و دگراندیشان را همچنان در دستور کار دارد. برای نمونه بلافاصله پس از کسب حمایت های ایالات متحده و هنوز جوهر قراردادهای نظامی خشک نشده, در 16 شهریور 1351 فرزند 19 ساله ی ایران زمین ,, مهدی رضائی ,,را پس از شکنجه های فراوان به محاکمه کشیده و وی را اعدام میکند. ,, گل سرخ انقلاب ,, در دادگاه نظامی به دفاع از مردم و مبارزات مردم و نیروهای انقلابی میپردازد و رژیم شاه را در مقابل خبرنگاران خارجی به محاکمه می کشاند. خبر این دادگاه فرمایشی بلافاصله در سراسر جهان, در حالیکه شاه در اوج قدرت کاذب بود و فریاد ,, هل من طلبی,, داشت, پخش گردید.

 

مهدی دلیر که در اردیبهشت آن سال طی یک درگیری نابرابر به اسارت ساواک در آمده بود از جمله در محاکمه ی کوتاه خود میگوید:

,, من در اینجا لزومی نمی بینم که صحبت کنم, مردم خودشان غارتگران و چگاولگران را می شناسند. بهم خوردن آرامش این گورستان هم برای شما وحشت آورست, نه برای ما.  ما هیچ وحشتی از بهم ریختن روابط و اصول جامعه یی که اساس آن بر غارتگری و استثمار مظلومین است, نداریم. زیرا جامعه نوین و انقلابی مورد نظر ما لزوما بر خرابه های این اجتماع فاسد ساخته خواهد شد. در این جا سخن از درمان به میان آمده است. من و برادران انقلابیم عقده و کمبود نداریم. توهینها و تهمت های ناروای شما چیزی از حیثیت ما انقلابیون کم نمیکند, بلکه هرچه بیشتر مواضع انقلابی ماست که شما را بخشم آورده است. عقده همکاران سادیست شما در ساواک دارند. عقده و کمبود کسانی دارند که بخاطر گرفتن درجه حاضرنددستشان را بخون دلاورترین فرزندان این خلق آغشته کنند. عقده همکاران ساواکی شما دارند که چهار کلاس هم سواد ندارند و همدیگر را دکتر و مهندس خطاب میکنند و از اینکه یک مهندس و یا یک پزشک را شلاق میزنند و یا مورد تجاوز جنسی قرار میدهند و یا اعمال شرم آور دیگر عقده های خودشان را نشان میدهند. همین آقایان بودند که بخاطر حرفهایم در دهان من ادرار کردند و خدا میداند که بعد از دادگاه چه سرنوشتی در انتظار من است. ما با چنین رژیم فاسد و چنین عناصر رذلی سروکار داریم….. مسائلی از گوشه و کنار مملکت بگوش میخورد که زندگی را بر ما حرام کرده است. اخباری از دور و نزدیک میرسد که ما را از زندگی آرام و مرفه متنفر ساخته است. روزنامه اطلاعات نوشت که در فلان ده جنوب, مردم با خوردن علف شکم خود را سیر میکنند. و وقتی از مدیر مدرسه پرسیده اند که بچه ها ی مدرسه کجا هستند, مدیر گفته ,, رفته اند چرا ,, و معلمشان همراهشان رفته است که علف های سمی نخورند….پرونده ی من یک پرونده ی عادی نیست و جرم من جنبه ی شخصی ندارد, من یک متهم سیاسی هستم و در مورد اتهامات وارده, لزومی نمی بینم که دیگر صخبت کنم. تنها میدانم که در مورد ایدئولوژی و اهداف گروه مجاهدین خلق صخبت کنم که افتخار میکنم یکی از آنان هستم…,,

مدافعات  از انتشارات مجاهدین خلق

مهدی دلیر جملات خود را در اعترض به صلاخیت دادگاه فرمایشی شاه با این قطعه شعر به پایان میبرد:

یا ما سر خصم بکوبیم به سنگ     یا او سرما  بدار سازد آونگ

القصه در این زمانه ی پر نیرنگ     یک کشته بنام  به که صد زنده به ننگ

 

ادامه دارد