امروز مقاومت ایران با مریم از جوانب گوناگون داخلی و بینالمللی در اوج است. این را بهویژه با کانونهای جنگاور شورشی همه میبینند. فغان و فریاد دشمن و طیف عوامل و مزدوران هفتخط و هفترنگ آن به همین خاطر است. اما در سالگرد شورا من عمد دارم به ۴۱سال قبل برگردم.
در ۳۰ تیر۱۳۶۰ به عیان میشد دید که ما در برابر مهیبترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران که از اعماق قرون و اعصار سربرداشته و از پشتوانهٔ عظیم اما گذرای اجتماعی هم برخوردار است، سینه سپر کردهایم. خمینی در مقام ولایت و سلطنت مطلقه، به صراحت از ما «توبه» و دستبوسی و بیعت مطلقه میخواست و هیچ راهی جز «حیات خفیف خائنانه» باقی نگذاشت. در پشت یک جنگ ضدمیهنی با شعار «صدور انقلاب» و «فتح قدس از طریق کربلا» هم سنگر گرفته بود تا از دید خلایق پنهان کند که دشمن ما نه در عراق و قدس و آمریکا، بلکه در همین جا در زیر عمامه و عباست.
روزگاری غریبی بود. کلمهٔ آزادی و سخن از دمکراسی بهویژه در عرف چپنمایی قبیح و ناپسند بود. حزب توده خطاب به من مینوشت:
«توجه فرمایید… دمکراسی که این همه مورد عشق و پرستش شماست، اولاً میتواند سایه به سایهٔ استقلالطلبی و امپریالیسمستیزی نباشد و ثانیاً در مبارزه با امپریالیسم که در عصر ما اصلی و شاخص است، چه بسا نقش درجه دوم احراز نکند».
و ما قبل و بعد از آن میگفتیم و مینوشتیم: «وقتی مقاومت ما پیروز شود، یکی از بزرگترین موانع انقلابات معاصر و بلکه مهمترین عامل انحراف و اضمحلال آنها که همانا تجاوز به حریم مقدس آزادی تحت انواع و اقسام بهانههاست، از میان برداشته میشود… احیای مقولهٔ آزادی همانا احیای بشریت و انقلابات مغلوب است».
در آن روزگار غریب، هیستری مذهبی و ریش و تسبیح، اسلامپناهان زمانه را کور و کر، «بیدنده و ترمز» و قمهکش کرده بود. حجاب اجباری با شعار «یا روسری یا توسری» اندازه نمیشناخت. عکس برگردان آن را که از زمان رضا شاه در بیحجابی اجباری سابقه دارد، در هیستری کف بر دهان ضدمذهبی میتوان دید. طرفین طیف، در انحراف از اصل موضوع که همانا حاکمیت سیاسی است، اتحاد عمل دارند. این شراکت عینی در هر حال به جیب شیخ حاکم میریزد. سپر بلایش میشود، تفرقه میاندازد و تضاد اصلی را تحتالشعاع قرار میدهد. گوئیا که دعوا نه با حاکمیت شیخ و فیزیک حکومت آخوندی بر روی زمین، بلکه با متافیزیک دینی، در آسمان و بر روی هواست. نتیجهاش هم این میشود که دنده عقب بگیرید و به قرن گذشته برگردید. به طرف شاه و پدرش و بعد هم بچهاش و حتی نوهاش! باید بهخاطر انقلاب مشروطه از محمدعلی شاه و شیخ فضلالله و بهخاطر انقلاب ضدسلطنتی از شاه و رضا شاه معذرتخواهی کرد و عذر تقصیر خواست. سُس آن هم مشتی لفاظی و فحاشی به مجاهدین، از قضا در بارهٔ دمکراتیک نبودن آنهاست که چرا ترک خانه و خانواده و خانمان نموده و یکسره خود را وقف جنگ با رژیم آخوندی آن هم در هیأت و کسوت یک ارتش آزادیبخش کردهاند. سازمانی که در آن جهاد اکبر با نفس و ایدئولوژی فردیت و جنسیت، به عملیات جاری ارتقا یافته است.
در دستگاه بورژوازی وابسته و رو به عقب که بهخاطر منتهای ضعف و ذلت از جنگ میهنی تا همین امروز علیه مقاومت و انقلاب و بر ضد جمهوری دمکراتیک با شیخ همنوا بوده، گوئیا که مشکل در «انقلاب کردن» علیه دیکتاتوری سلطنتی بوده است. ولی ما با تخطی عمدی و آخوند نشان در دستور زبان میگوییم که مشکل امروز و دیروز همانا «ارتجاع کردن»! است که اشارتی به سرقت و سپردن رهبری انقلاب ضدسلطنتی به ارتجاع خمینی در گذشته و داعیهٔ بازگشت به ماقبل خمینی در حال حاضر است.
در اولین سخنرانی بعد از آزادی از زندان شاه، یک هفته قبل از اینکه خمینی به ایران بیاید، اعلام کردیم خواهان «انقلاب دمکراتیک» هستیم و «نیامدهایم روند خودبهخودی قضایا را ستایش کنیم بلکه باید اندیشید که چه چیز باید باشد و چه چیز هم نباید باشد». همچنین ۱۰روز بعد از ۲۲بهمن که خمینی «انقلاب اسلامی» را علم کرد با صدای بلند گفتیم: «اگر صحبت از انقلاب است یعنی دگرگون کردن، یعنی حکومت کننده کنار برود و حکومت شونده بیاید. یعنی طبقه حاکم داغان بشود، یعنی زیر و رو شدن. چیزی که علی به بهترین صورت در اعلامیه شماره یک خود پس از بهقدرت رسیدن بیان کرد (که)… باید دگرگون و غربال شوید؛ تا کفگیر نظام فعلی به ته دیگش بخورد، برگردد، پائینیها بالا بیایند و بالاییها پایین بیایند. این است معنای انقلاب… والاّ صحبت از انقلاب نکنید، بهخصوص صحبت از انقلاب اسلامی نکنید، خود انقلاب به اندازه کافی مسئولیت دارد، چه رسد به انقلاب تراز اسلام».
×××××
دریغا که مردم ایران بیش از ۲۵۰۰سال است بدون سرکوب و انواع سلطنت، جز در مقاطعی کوتاه، بهار آزادی را تجربه نکردهاند.
عجبا که تا دیروز تحت عنوان اصلاحطلبی، آخوند خاتمی و سردژخیم اطلاعات حجاریان و موسوی خوئینیها دادستان کل ارتجاع در زمان قتلعام و دستیارش عباس عبدی الگوسازی میشدند. اکنون که تاریخ مصرف اصلاحطلبی به سر آمده با شگفتی در یک عقبگرد تاریخی به زنده کردن و تجلیل امثال فروغی مهرهٔ زبردست و کهنهکار انگلیس در خدمتگزاری به رضا خان پرداختهاند.
همین یک نمونه را برای آگاهی نسل جوان، به اختصار اشاره میکنم. آنچنانکه در همهٔ کتابهای شرح وقایع نوشتهاند: فروغی از ۱۳۰۲ که رضاخان بر کرسی رئیسالوزرایی نشست، عضو ارشد کابینه و عقل منفصل او بود. دکتر مصدق نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی صلاحیت سیاسی فروغی و وثوق الدوله را که هر دو از وزرای رضاخان بودند زیر ضرب برد. مدرس که در رأس مخالفان رژیم کودتا بود در آبان ۱۳۰۵ توسط مزدوران رضا شاه ترور و مجروح شد اما زنده ماند و بعداً در آذر ۱۳۱۶ در تبعید کاشمر بهشهادت رسید.
فروغی در تغییر سلطنت اولین نخستوزیر رضا شاه شد و عمدهٔ هم و غم خود را در پنج ماه و نیم صدارتش صرف مراسم تاجگذاری رضاخان و تأمین مخارج گزاف آن کرد. بعد برای از بین بردن اعتراضات خارج از کشور به حکومت کودتا که مأموریت جدید او بود به اروپا رفت. فروغی در کابینهٔ مستوفی به دستور رضا شاه و از جانب او وزارت جنگ و زمام امور ارتش تحتامر را به عهده داشت. علاوه بر سایر مشاغل، سه نوبت در زمان رضا شاه نخستوزیر و سه نوبت هم وزیر جنگ بود.
در اردیبهشت ۱۳۰۵ هنوز یک هفته از تاجگذاری رضاخان در دولت فروغی نگذشته بود که سربازان و درجهداران فوج سلماس بهخاطر نرسیدن حقوق خود سر به شورش برداشتند. رضا شاه، آیرم فرمانده لشکر آذربایجان را به سرکوب آنها فرستاد و ۵۶نفر اعدام شدند. خودش هم برای سرکوب نظامیان شورشی به خراسان شتافت و در بجنورد سر ضرب دستور اعدام ۱۲نفر را صادر کرد. این پس از اعدام ۶۰نفر توسط فرمانده لشکر رضا شاه در خراسان از اهالی ترکمان در آن خطه بود.
در دومین کابینهٔ فروغی، تیمورتاش وزیر دربار قبلی و سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ همین کابینهٔ فروغی از شرکای پیشین رضا شاه بودند که یکی پس از دیگری در زندان سر به نیست شدند. در فروردین ۱۳۱۳ همزمان با قتل اسعد با تزریق آمپول هوا در زندان قصر تهران، عده زیادی از سران بختیاری و قشقایی و بویراحمد و ممسنی هم بهدار آویخته شدند. یکی از آنان پدر شاپور بختیار بود که همراه با ۴تن از خویشاوندانش به دستور رضا شاه بهدار آویخته شد و سایرین به حبسهای طولانی محکوم شدند. در نخستوزیری فروغی راه چالوس به طول ۱۶۸ کیلومتر با قربانی دادن بیش از هزار کارگر افتتاح شد. در شهریور ۲۰ فروغی دوباره به دستور انگلیس پیدایش شد که قبل از هر چیز تسلیم ایران را تحت عنوان ترک مخاصمه و بهقول خودش خودداری «از هر گونه عملیات مقاومت» اعلام کند، سپس بار رضا شاه را ببندد و او را به تبعید در جزیرهٔ موریس بفرستد و آنگاه پسرش را مانند پدرش از جانب انگلستان بر تخت سلطنت بنشاند. در مورد اموال غصبی رضا شاه هم آن قدر سر و صدا و اعتراض شد که همان مجلس دستنشانده، فروغی را مکلف به تعیین هیأتی برای پس گرفتن اموال غصبی و مسروقهٔ رضا شاه کرد.
وقتی تاریخ مصرف مستوفیالممالک در مقام نخستوزیری به پایان رسید و رضا شاه او را دور انداخت، مستوفی به مصدق پیام داد «من تا چانه به گِل نشستم، شما مواظب باشید که تا فرق سر در لجن فرو نروید».
×××××
دوباره به ۴۱سال پیش برمیگردم. در ۳۰خرداد سال۶۰ در آغاز مقاومت انقلابی و در ۳۰تیر سال۶۰ در بدو تشکیل شورای ملی مقاومت، من هرگز گمان نمیکردم که طولانیترین، سرسختترین، بغرنجترین، پرشکنجهترین و پرخونترین مقاومت سازمانیافتهٔ تاریخ ایران را آمیخته با قتلعامهای زنجیرهیی در پیش داریم. نمیدانستم که کبوتران خونینبال میلیشیا که در ۳۰خرداد اسمشان را هم به دشمن نگفتند، و کاروان بزرگ شهیدان ۵مهر که طلسم شاه سلطان ولایت را سپیدهدمان تیرباران درهم شکستند و فدیههای عظیم ۱۹بهمن ۱۳۶۰ موسی و اشرف، تازه اول کار و سال اول است. آخر انقلاب کردن بهمعنی واقعی و دمکراتیک آن با حاکمیت جمهور مردم بسا هزینهها دارد و مفت و رایگان به دست نمیآید.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش
آری، پس از آن، درهم شکستن بسیاری طلسمها و عبور از کورههای گدازان دیگر در پیش بود. از جنگ ضدمیهنی تا قربانگاههای جنگ کویت و اشغال عراق تا برچسبهای تروریستی و کارزارهای زنجیرهیی شیطانسازی. از قتلعام زندانیان تا کهکشان شهیدان فروغ جاویدان، از بمبارانهای مهیب تا کودتای استعماری ۱۷ژوئن با خودسوزی قهرمانانش، از ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸ تا ۱۹فروردین ۱۳۹۰ و قتلعام ۱۰شهریور ۱۳۹۲ در اشرف. و آنگاه حملات پیاپی موشکی با صفهایی از شهیدان.
این شمهای از حکایت مقاومت ما و انقلاب نوین ایران است.
راستی که اگر مریم و انقلابش نبود چیزی از مجاهدین در دایرهٔ مقاومت باقی نمیماند.
راه طی شده در ۴۱سال گذشته پیام بسیار روشن و درخشان دیگری هم دارد: پیروزی محتوم
این مقاومت و انقلابی است تا پیروزی
خوشا آنان که بر سر موضع و آرمان شورا
که آزادی و انتقال حاکمیت به جمهور مردم ایران است ایستادهاند
مسعود رجوی