مهرداد هرسینی
تحولات شتابان در ایران و کشورهای اسلامی و عربی اکنون این چشم انداز را در مقابل بسیاری از ناظران قرارداده که دیکتاتوری خامنهای نه تنها در تهران، بلکه عنقریب در حال از دست دادن خاک ریزهای استراتژیک خود در چهار پایتخت دیگر از منطقه میباشد.
این وضعیت به مانند «ظروف مرتبطه ای» است که در حال جوش و خروش و سرازیر شدن به یکدیگر هستند. قیام مردم ایران در بیش از ۱۸۶ شهر با آمار بسیار بالای شهیدان، اسیران و مجروحان و همچنین شعله ور شدن قیامها در کشورهای مسلمان و همسایه، به یقین ادله محکمی بر این واقعیت است که خامنهای بازی را به مردم و خواسته های بحق آنان برای آزادی، رفاه، نان و دمکراسی باخته است.
ولیفقیه زهر خورده و طلسم شکسته در چنبرهای از بحرانهای داخلی و منطقهای در تله افتاده است. وی راهکار را تنها در «سرکوب خونین» جستجو میکند. بکارگیری تکتیراندازان، زدن تیر خلاص بر سر و صورت قیام آفرینان، چه در داخل میهن امان و یا در کشورهای همسایه، استفاده از قداره بندان و چاقوکشان و یا راهاندازی خط ترور بهوسیله گروههای مافیایی تماما در چارچوب سیاستی بنام «سرکوب» جای دارند.
به یقین نوک تیز قیامها در شهرهای لبنان، عراق و یمن متوجه دستان آلوده به خون خامنهای و مطامع بلند پروازانه رژیم آخوندی در این کشورها میباشد. این روند روبه رشد که به بیداری مسلمانان در کشورهای همسایه و اسلامی راه برده است، در منطق خود شکست بنیادگرایی هار آخوندی را که متاسفانه در سایه سیاست مخرب مماشات طی دو دهه گذشته دوام و قوام گرفته، به همراه دارد.
در این راستا باید به مهمترین شکست دیکتاتوری ولیفقیه در عراق اشاره نمود. سخن از کشوری است که قرار بود تا به مانند سکوی پرتاب برای صدور بنیادگرایی مذهبی به کشورهای منطقه عمل نماید و بدین سان رویای خلافت «ولایتفقیه» را برای مردم محروم و ستم دیده خاورمیانه رقم بزند.
استعفای عادل المهدی، نخستوزیری که با فشار قاسم سلیمانی بر سرکار مانده و بهتبع آن حمام خونی که وی به همراه نیروی تروریستی قدس و حشدالشعبی در این کشور بر راه انداخته بود، بازی خامنهای در عراق را برهم و صحنه را به نفع انقلاب دمکراتیک در کشور رقم زده است.
برای منطق دیکتاتوری ولیفقیه نه تنها در صحنه سیاسی، اجتماعی بلکه به لحاظ فکری و عقیدتی نیز متحمل شکستهای سنگینی گردیده است. یک نمونه آن برهم خوردن تعادل در بخشهای بزرگی از مناطق شیعهنشین علیه مطامع رژیم آخوندی است.
سخن از شهرهایی مانند کربلا، ناصریه، بصره و یا نجف میباشد که عمدتا شیعهنشین بوده و طی سه دهه گذشته به تیول آخوندی برای شکلگیری بنیادگرایی مذهبی تبدیل شده بودند.
مهمترین پایگاه در این منطقه همان نجف اشرف بعنوان «مرجعیت اول» در جهان تشیع است که نه تنها خمینی، بلکه جانشینان وی نیز همچنان بدنبال کسب قدرت سیاسی و مذهبی در این شهر میباشند. بر این سیاق دیکتاتوری ولیفقیه بر این باور است که با تصرف این شهر مذهبی، به مانند دوران خلافت عثمانی، در وضعیتی قرار میگیرد تا با سه شهر مذهبی قم، مشهد و نجف، بخش بزرگی از جهان اسلام را به کنترل عقیدتی خود درآورد.
سرمایهگذاریهای حکومت برای علم کردن آخوند شاهرودی و یا اخیراً آخوند دژخیم لاریجانی و یا آخوند دونپایهای بنام حکیم به یقین بخشی از این پروژه بوده و هستند.
اما خامنهای در پایان عمر حکومت ننگین خود به عینه دید که چگونه قیام آفرینان شیعه، با آتش زدن کنسولگریها، تصاویر وی، نمادها و یا پایگاههای فکری و عقیدتی رژیم، ولایتفقیه صادراتی را به چالشی بنام «اخراج، اخراج» از عراق کشاندهاند.
بهر حال روند شتابان تحولات در منطقه اکنون این پیام نویدبخش را با خود به همراه دارد که اساسا مردم ایران و کشورهای اسلامی در وضعیتی هستند تا سرنوشت خود را به دست بگیرند. در قدم نخست قطع «دم و سر ماری» بنام ولایتفقیه میباشد که اکنون به طرز امیدبخشی در حال شکلگیری است.
مردم ایران و مسلمانان در کشورهای منطقه نه تنها درد مشترک، بلکه دشمن مشترکی بنام «بنیادگرایی ولیفقیه» دارند.
آنتیتز این بنیادگرایی نیز همان نیرویی بنام «مجاهدین خلق» با اسلامی بردبار و دمکراتیک است که در پیوند با جهان اسلام، اکنون سمت و سو و راه خروج از این بحران را به مردم نشان داده است.
بقول آقای رجوی: «انقلاب در عراق و لبنان و ایران، انقلابی است تا پیروزی. خلقهای این منطقه از جهان سرنگونی استبداد دینی و دستنشاندگان و مزدوران آن را اراده کردهاند. بر زنجیرهاست که گسسته شوند. بر تاریخ و سرنوشت است که ارادهٔ پیروزمند خلقهایمان را بپذیرند».
همبستگی ملی