عارف شیرازی
در پانزدهم شهریور هزار و سیصد و چهل و چهار، حنیفِ کبیر و یاران پاکبازش، در شدیدترین شرایط پلیسی و امنیتی و در فضای یاس و نومیدیِ مطلق از امکانپذیر بودنِ هر گونه فعالیت سیاسی، سازمان را مخفیانه بنا نهاده و به مدت شش سال دور از چشم گزمههای شاه به فعالیت خود ادامه دادند.
هرچند با ضربه اول شهریور هزار و سیصد و پنجاه و ضربههای بعد از آن بیش از نود درصدِ کادرها و تمامی مرکزیت سازمان دستگیر شدند و همۀ بنیانگذاران و اکثر قریب به اتفاقِ مرکزیت، به جوخههای اعدام سپرده شدند و دژخیمان به تصور اینکه دیگر همه چیز تمام شده، پیروزمندانه قهقهۀ مستانه سر دادند، اما به رغم این ضربات سهمگین سازمان به حیات خود ادامه داد و همچنانکه حنیف در واپسین ملاقات با خانوادهاش گفته بود: «این راه بی رهرو نمیماند. سرتان را بالا بگیرید، افتخار ما و شما همین است».
بعد از شهادت بنیانگذاران پرچم سازمان را مسعود به دوش کشید و با عبور دادنِ آن از سهمگینترین شرایط، از جمله ضربه خیانت بار اپورتونیستی که به متلاشی کردن بزرگترین سازمانِ پیشتازِ مبارزه انقلابی مسلحانه منجر شده بود، به بازسازی سازمان ابتدا در زندان و سپس در بیرون پرداخت و این ضربه را که بسا از ضربۀ نخست سنگینتر بود (به این دلیل که بر امید و اعتماد خلق ضربه وارد شده بود) از سر گذراند.
از این پس بذری که به دست حنیف کبیر کاشته شده بود، با آبیاری و مراقبت دائمی مسعود ابتدا به درختانی تنومند و سپس به جنگلی انبوه تبدیل گردید که هر ناظر منصفی را به تحسین وادار نمود.
مسعود با عبور دادن سازمان از میان توفانهای سیاسی و سرکوب و کشتار، در زمان خمینی، هر چه بیشتر آن را گسترش داد و به زودی به تنها هماورد رژیم آخوندی و تنها نقطه امید مردم ایران برای آزادی و رهایی تبدیل شد. آخر مسعود به معلم و آموزگار کبیرش حنیف قول داده و گفته بود که: «مطمئن باش ما راهت را ادامه میدهیم، من سعی میکنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان میبندم». او همچنین در زندان اوین خطاب به محمد آقا گفته بود: «نسل تو پایدار خواهد ماند».
او به این وعدۀ قرانی که در اساس ناموسِ تکامل و آفرینش است عمیقا باور داشت که:«مثال کلمۀ پاکیزه همچون درختی پاکیزه است که ریشهاش ثابت و شاخ و برگش در فضا گسترش یافته است و هر زمان میوه و ثمر خود را خواهد داد». (سورۀ ابراهیم آیۀ بیست و سه).
آرمان حنیف به مثابه درختی پاکیزه که ریشه در اعماق جامعه و ناموس خلقت دارد، شاخ و برگهایش در آسمان (و در جای جای ایرانِ آخوند زده) گسترده است و در هر زمانی به اذن پروردگارش بار و ثمر میدهد. بذری که حنیف کاشته بود دیگر به درختی تناور و سپس به جنگلی انبوه تبدیل شده که در مقابل توفانهای مهیب سیاسی و حمله و هجومهای ارتجاع و استعمار، محکم و استوار ایستاده و به رغم توطئه ها و ضربات سهمگینِ دشمن ضد بشری، هر بار سرفرازتر و آبدیدهتر از زیر ضربات، قد راست کرده است.
مجاهدین به یُمنِ رهبری برادر مسعود و مراقبتهای دائمی خواهر مریم در چند دهۀ اخیر هر بار از خاکستر خود برخاسته و پر کشیدند. این را صدبار شاه و شیخ و ارتجاع و استعمار امتحان کرده و با اعلام نابودی و پایان کار مجاهدین، به رقص و پایکوبی پرداختند و هر بار نیز بور شدند تا آنجا که امروز همان مجاهدینِ صدبار نابود شده، به اعتراف سران و کارگزارانِ رژیم به تهدید اصلی حکومت آخوندی تبدیل شده و از دست آنها خواب راحت ندارند و به نقش آنها در سمت و سو دادنِ خیزشهای مردمی در دی ماه گذشته و بعد از آن به فغان و فریاد برخاسته اند.
مجاهد «کلمه طیبه» ایست که ریشه در اعماق جامعه و قلوب مردم ایران دارد. مجاهد صدای سرکوب شدگان و خلق ستمدیده ایران است و نیز تبلور امیدهای خیانت شده توسط خمینی و مظهر شرف و مقاومتِ مردم ایران میباشد.
مجاهدین نابود شدنی نیستند. آنها از پس بزرگترین سونامی سیاسی- نظامی قرن و حملات نیروهای ائتلاف با همدستی ارتجاع و نیز کودتای هفدهم ژوئن دوهزار و سه در فرانسه برآمدند و به بهترین صورت آنها را خنثی و دست اندرکاران آن را رسوا ساختند. آیا این به تنهایی کافی نیست؟ مجاهدین همچنان خواب را از چشمان ولی فقیه و گماشتگان و ریزه خواران آن ربوده اند.
آری! به قول برادر مسعود: «نمی توان خورشید را از تابیدن، باد را از وزیدن، باران را از باریدن، چشمه سار را از جریان یافتن، بازداشت و سرانجام اینکه نمی توان خلقی را تا به ابد در اسارت و زنجیر نگه داشت.
همبستگی ملی