جمعه ۲۱آبانماه، سومین جلسه از دادگاه دژخیم حمید نوری در دورس آلبانی برگزار شد.
در این جلسه اصغر مهدیزاده بهعنوان شاکی پرونده شهادت خواهد داد.
پیشتر مجید صاحب جمع (۲۰آبان) و محمد زند (۱۹آبان) در دادگاه دورس علیه دژخیم حمید نوری شهادت داده بودند.
شروع دادگاه و معرفی اصغر مهدیزاده توسط دادستان
در ابتدای دادگاه رئیس دادگاه به مجاهد خلق اصغر مهدیزاده بهعنوان شاکی پرونده خوش آمد گفت.
سپس دادستان به معرفی اصغر مهدیزاده پرداخت و گفت به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین به مدت ۱۳سال زندان در زندانهای اوین و گوهردشت بوده و در سال۱۳۷۳ آزاد شده است.
سؤالات دادستان از مجاهد خلق اصغر مهدیزاده
دادستان: وکیل شما گفتند شما را در سال۱۳۶۱ دستگیر کردند، درست است؟
اصغر مهدیزاده: درست است من یک سال در شمال ایران هم در شهر رشت زندانی بودم.
دادستان: آیا درست است شما سال۱۳۶۱ در زندان گوهردشت زندانی بودید و وکیلتان گفتند اولین باری که شما حمید عباسی را دیدید سال۱۳۶۵ بود و میتوانید در این رابطه توضیح بدهید.
اصغر مهدیزاده: خانواده من در روستایی در صومعهسرا بود و به همین دلیل وقتی میخواستند ملاقات بیایند مشکل داشتند و به همین دلیل درخواست کردیم ما را منتقل کنند به رشت.
وقتی مراجعه کردم به حمید عباسی، به من گفت تو سرموضع هستی و اتهامت را هواداری میگویی و تا زمانی که با ما همکاری نکنی از انتقالت خبری نیست و به من جواب منفی داد و من به بند برگشتم.
دادستان: برای اینکه متوجه شویم فاصله گوهردشت تا رشت چند کیلومتر است؟
اصغر مهدیزاده: ۳۵۰ کیلومتر.
دادستان: آن موقعی که شما درخواست انتقال دادید نقش حمید عباسی چه بود؟
اصغر مهدیزاده: ایشان دفتردار ناصریان دادیار آنجا بودند.
دادستان: من برداشتم از حرفی که شما زدید این بود که گفتید دفتردار.
اصغر مهدیزاده: بله.
دادستان: توصیف کنید کار دفتردار را یعنی ناصریان خودش دادیار بود.
اصغر مهدیزاده: بله.
دادستان: آیا قبلاً ناصریان را دیده بودی.
اصغر مهدیزاده: نه.
داستان: آن دفعه تو حمید عباسی را دیدی؟
اصغر مهدیزاده: بله.
دادستان: با جشمبند دیدی یا بدون چشمبند؟
اصغر مهدیزاده: با چشمبند.
دادستان: چطور شناختی او حمید عباسی است؟
اصغر مهدیزاده: از زیر چشمبند و با شنیدن صدایش و یکبار در اوین هم او را دیده بودم.
دادستان: قبلاً که میگویی چه زمانی؟
اصغر مهدیزاده: پاییز ۶۱
دادستان: آنرا چطوری دیدی؟
اصغر مهدیزاده: یک روز سرمایی او را از پنجره اتاق دیدیم که تعدادی از بچههای کم سن و سال را به هواخوری آوردند و آنها را مجبور کردند در سرما سینه خیز بروند وقتی که این صحنه را دیدیم من و چند نفر از بچهها از پنجره و زیر شوفاژ که به بیرون دید داشت صحنه سینه خیز بچهها را دیدیم و دیدیم که عباسی و یک پاسدار به نام مجید لره این بچهها را برای تنبیه آوردهاند.
دادستان: آنموقع شما چشمبند نداشتی که عباسی را ببینی؟
اصغر مهدیزاده: نه
دادستان: تو میدانستی که عباسی چکاره است و چه نقشی دارد؟
اصغر مهدیزاده: نه فقط بچهها میگفتند اسمش حمید عباسی و پاسدار بند است.
دادستان: برمیگردیم به سال۶۵ و دفتر دادیار که در آن موقع عباسی پاسدار نبود بلکه دفتردار بود و یا اینکه هم پاسدار بود و هم دفتردار؟
اصغر مهدیزاده: در رژیم خمینی کسانی که زیاد جنایت میکنند مقامشان بالا میرود.
دادستان: وقتی که دفتر دادیار رفتی دفتر دادیار میدانستی میخواهی حمید عباسی را ملاقات کنی؟
اصغر مهدیزاده: نه
دادستان: کی متوجه شدی او حمید عباسی است؟
اصغر مهدیزاده: من در موقع برخورد با او متوجه نشدم اما بعداً بچهها گفتند کسی که در دفتر است حمید عباسی است.
دادستان: آیا کسی به نام عرب را دیدی؟
اصغر مهدیزاده: من در سال۶۵ عرب را در گوهردشت دیدم وقتی که مرا به اتاق او بردند دیدم و مرا دید او میدانست که من اتهامم را هواداری میگویم به من توهین کرد و گفت برو بیرون و دیگر او را ندیدم.
دادستان: نقش و سمت او چه بود؟
اصغر مهدیزاده: او قبل از آمدن ناصریان فکر میکنم دادیار بود.
دادستان: قیافه عرب چطوری بود؟
اصغر مهدیزاده: ریش داشت و یک مقدار چاق بود.
مجاهد خلق اصغر مهدیزاده تنها کسی است که بدون چشمبند صحنه حلقآویز ۱۲مجاهد سر موضع را در محل اعدام دیده و در همانجا از هوش رفته است. این یک گواهی و شهادت دادن تاریخی است.
دادستان: در مورد اتفاقات مرداد سال۱۳۶۷ صحبت کنید و در آن مورد صحبت کنید.
سخنان مجاهد خلق اصغر مهدیزاده از قتلعام ۶۷
اصغر مهدیزاده: قبل از اینکه در مورد مرداد ۶۷ بگویم من از سال۵۷ که انقلاب ایران بود تا سال۶۷ خیلی افرادی دیدم که اعدام شدند و در کنارم و در شهرم شکنجه شدند.
از ماجرای خودم درمیگذرم و به قتلعام سال۶۷ میپردازم. من روز پنجم مرداد و روز چهارشنبه در فرعی ۵ بودم روز چهارشنبه ما را به هواخوری بردند وقتی از هواخوری به فرعی برگشتیم به ما گفتند همه چشمبند بزنید و از فرعی بیایید بیرون.
سؤال رئیس دادگاه: فرعی ۵ کجا است که نشان میدهی.
اصغر مهدیزاده با اشاره به یک قسمت ماکت گفت اینجا است.
اصغر مهدیزاده: بعد ما رفتیم بیرون دیدم حمید عباسی پشت یک میز کوچک نشسته وقتی من رفتم از من سؤال کرد و یکی از سؤالاتش در مورد اتهام بود.
وقتی گفتم هوادار سازمان مجاهدین برخلاف قبل که شروع به توهین و فحش و ضرب و شتم میکرد این بار چیزی نگفت.
وقتی به داخل فرعی برگشتیم و با بچهها صحبت کردیم برایمان یک سؤال بزرگ بود که چرا این برخورد را کرده است.
پنجشنبه ۶مرداد بعدازظهر آمدند تلویزیون ما را بردند جمعه ۶مرداد پاسداری را دیدم مسلح و بیسیم همراهش بود که دارد هواخوری را چک میکند و همه بچهها از این موضوع متعجب شدند.
سؤال دادستان: گفتی چه روزی این اتفاق افتاد؟
اصغر مهدیزاده: جمعه ۷مرداد شنبه ۸مرداد زمان ملاقات و خرید از فروشگاه بود ما آماده ملاقات بودیم، پاسدار گفت شما اجازه ملاقات و خرید از فروشگاه را ندارید.
دادستان: شما گفتید شنبه ۸مرداد بود ملاقات و اجازه خرید نداشتید.
اصغر مهدیزاده: ساعت حدود ۱۱ بود دو نفر از بچههای کرج به نامهای علیرضا غضنفرپور مقدم و سید محمد مروج را صدا کردند.
وقتی آنها را داشتند میبردند بچهها نگران بودند و حدس میزدند برای انفرادی یا اعدام باشد.
بعد ساعت حدود ۱۲ یا ۱۲.۵ بود که از پنجره فرعی من به سمت هواخوری نگاه میکردم وقتی به داخل هواخوری نگاه کردم دیدم ۵نفر از زندانیان از سمت پیاده رو چشمبند زدهاند به این سمت دارند میروند.
داود لشگری هم از کنار آنها حرکت میکرد آنها را از این سمت بردند و رفتند به سمت توالت آنجا وضو گرفتند بعد از وضو دیده بوسی و شوخی کردند و آمدند بیرون.
یکی از اینها چهار شانه و قد بلندی داشت با مشت زد به دیوار من وقتی این صحنه را دیدم بغضم ترکید و گریه کردم.
چون او را میشناختم و او مهشید رزاقی بود که قبلاً دربند ۱۹ با هم بودیم.