شاه در یک قدمی سقوط , فرار پرویز ثابتی
با هرچه نزدیکتر شدن به زمان سرنگونی شاه , شاهد هستیم که متولیان و سرسپردگان دیکتاتوری پهلوی یکی پس از دیگری در حال فرار از کشور می باشند.
دراین رابطه بخش بزرگی از خلص ترین نیروهای ساواک , بویژه رئیس آن پرویز ثابتی با نام مستعار عالیخانی از طریق فرودگاه بینالمللی مهرآباد، تهران را با میلیارد ها دلار از سرمایه کشور ترک نمود . وی نخست به سوئیس و سپس به اسرائیل فرار کرد.
در پرونده ثابتی نه تنها قتل, شکنجه , ترور بلکه رسوایی های سیاسی و اخلاقی نیز قابل رویت می باشد. وی در جوانی که عاشق « هیتلر» و از طرفداران پروپا قرص فاشیسم هیتلری بود , به گفته خودش پس از شکست آلمان نازی در جنگ جهانی دوم , رنگ عوض نمود وبوقل خودش با ورود به ساواک « به دنیای سیاست وارد گردید»!!
پرویز ثابتی مسئول نخست اداره کل سوم ساواک بود و زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری هم از زیرمجموعههای آن بشمار میرفت. به همین دلیل در شکنجه, ترور , قتل , سربه نیست نمودن های قهری و یا مرگ بسیاری از فعالان سیاسی و انقلابیون مجاهد و مبارز و فدائی پیش از انقلاب نقش ویژه ای داشتهاست.
نام پرویز ثابتی به یقین برای میلیون ها ایرانی دردمند ,بویژه آندسته از ندانیان سیاسی که دوران ستم شاهی را لمس کرده اند , نامی آشنا می باشد. سخن از فردی دون پایه و حقیر به لحاظ فکری و اخلاقی است که در مهمترین ارگان سرکوب در دیکتاتوری شاه , پله های « ترقی» !! را یکی پس از دیگری پیمود , تاجائیکه نه تنها به « چشم و چراغ » شاه , بلکه با پشتگرمی به ابر قدرت آن زمان , نقشی فرا دولتی نیز ایفا نموده بود.
گفته می شود که تیمسار پاکروان در دوران کندی از وی خواسته تا گزارشی از وضعیت بحرانی کشور برای دیکتاتور , دوایر دولتی , اطلاعاتی و نیز مقامات در آیالات متحده تهیه نماید.
وی با ارائه یک گزارش جامع از اوضاع احوال ایران و بویژه از فردای چرخش شاه از نظام « فئودالی » به « سرمایه داری وابسته » مورد توجه کاخ سفید و دربار پهلوی قرار گرفت , بطوریکه در فاصله زمانی بسیار کوتاه به ریاست مهم ترین ارگان سرکوب, یعنی به « ریاست اداره یکم از اداره کل سوم رسید و سپس در سال 1349 به معاون دوم اداره کل سوم و النهایه در سال 1352 مسئول اول اداره کل سوم ساواک موسوم به امنیت داخلی » منصوب گردید.
در اسناد ساواک آمده است که وی برای تصدی پست های مهم امنیتی دوره هایی نیز در اسرائیل و آمریکا گذرانده است.
از جمله این آموزش ها مقابله با تیم های شهری چریک های فدائیان خلق و مجاهدین خلق و انقلابیون مسلح بود. همچنین رئیس ساواک جهنمی مبتکر انواع و اقسام شکنجه , اعتراف گیری , راه اندازی شوهای تلویزیونی بود.
کمالی از شکنجهگران معروف ساواک در رابطه با شخصیت بغایت ضد انسانی وی میگوید: « هر وقت ثابتی به کمیته میآمد عضدی داخل حیاط میشد و با صدای بلند داد میزد بازجوها مگر مرده هستند که صدایشان در نمیآید. داد بزنید و فحاشی کنید، آقا خوشش میآید».
به یقین از جمله دلائل برای این رشد شتابان وی در دستگاه فاسد , غارتگر و سرکوبگر پهلوی , ریشه در « سرسپردگی » تام و تمام وی به شاه و استعمار خارجی داشته است.
در تاريخ 15 بهمن خميني ، بازرگان را به نخست وزيري منصوب كرد. در اين مراسم كه از تلويزيون
پخش شد، متن نامه ي خميني توسط رفسنجاني قراءت شد. وي از جمله گفت:
,, جنابعالي را بدون در نظر گرفتن روابط حزبي و بستگي گروهي خاص، مامور تشكيل دولت موقت مي
نمايم تا ترتيب اداره ي امور مملكت و خصوصا انجام رفراندوم و رجوع به آراي عمومي ملت در باره ي
تغيير نظام سياسي كشور به جمهوري اسلامي و تشكيل مجلس موسسان از منتخبين مردم جهت تصويب
قانون اساسي نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسي جديد را بدهيد……,,
خميني تلاش ميكرد تا از انقلاب مسلحانه جلوگيري كند و لذا به طرق مختلف ميگفت « هنوز فرمان جهاد
نداده ام». وي بدنبال گرفتن قدرت از بالا و از طريق سازش با سران ارتش و بختيار بود. اما مردم و
نيروهاي پيشتاز مجاهد و فدايي بدنبال انقلاب و دگرگوني از پايين بودند. مردم تنفر عميقي از حكومت فاسد
پهلوي و ارتش دست نشانده شاه داشتند و دل در جايي دگر. لذا بدون توجه به « روضه خواني هاي
آخوندها و موج سواران اتقلاب» خود امور را بدست گرفته و كاري كردند كارستان. مردم ميگفتند : «
واي بروزي كه مسلح شويم». شاه و خميني اين شعار را همواره به شوخي ميگرفتند. ولي ديديم شوخي
نبود. در بطن اين شعار واقعيتهاي اجتماعي – انقلابي در جامعه نهفته بود. مردم از جان خود گذشتند و به
همت نيروي پيشتاز مسلح شدند و پاسخ مناسب خودرا به « ازهاري گوساله» و « نوكر بي اختيار» دادند.
ادامه دارد