مهرداد هرسینی  

طی هفته های اخیر شاهد راه اندازی جنگی دیگر از سوی دیکتاتوری ولی فقیه در منطقه بحرانی خاورمیانه بوده ایم. 

واقعیت در لابلای جملات فوق ترجمان  آن است که ذات و ژن دیکتاتوری ولی فقیه  همواره با جنگ , ترور و سرکوب عجین گردیده  و بخش جداناپذیری از فلسفه وجودی و  مخرب این رژیم خون ریز را تشکیل می دهند. 

دراین راستا  کافی است تا به جنگ افروزی های رژیم علیه کشور همسایه عراق در سال 59 اشاره ای اجمالی بنائیم که دقیقا آن نیز به مانند امروز ریشه در مجموعه بحران های داخلی  و نارضایتی عمومی در داخل کشور داشت. 

 یکی از اهداف جنگ ضد ملی ایران و عراق نیز همان بستن منافذ تنفسی جامعه , سرکوب نیروهای دمکراتیک بویژه سازمان های انقلابی مانند سازمان مجاهدین خلق و یا رفقای فدائی و نیز  سرکوب مردم در  کردستان بود. 

خاطر مان هست که از فرودین آن سال خمینی بکرات بر طبل جنگ طلبی می کوبید. با تحریک بخش های شیعه نشین , بمب گذاری , پخش اعلامیه, بمباران توپخانه ای علیه بخش های مرزی,  و یا صدور فرمان به نیروهای ارتش عراق برای قیام علیه دولت وقت آن کشور, عملا زمینه ساز جنگی خانماسوز گردید که قریب 8 سال بطول انجامید. 

سخن از جنگی است که نتیجه آن نیز تخریب  بیش از هفت استان کشور , یک میلیارد دلار خسارات مالی  و قریب یک میلیون کشته و زخمی  برجا گذاشت. اخیرا نیز یکی از عوامل رژیم اعتراف کرده است  که تنها 35 هزار کودک در این جنگ بعنوان « کودک سرباز» در جبهه ها کشته شده اند. 

از سوی دیگر نیز باید به ابعاد  سیاسی و تبلیغاتی آن در میان بخش های سنتی و یا نیروهای بنیادگرا با هدف جذب آنان به دیکتاتوری ولی فقیه اشاره کنیم.

دراین راستا  صادق خلخالی , جلاد و حاکم شرع رژیم بصراحت گفته بود که با هر بمب و یا جنگی که ما راه می اندازیم , جهان نگاهش بسوی ما بیشتر معطوف میشود؟ ( نقل به مضمون)

خمینی نیز جنگ را « نعمت الهی » قلمداد می کرد و خواهان آن بود تا « قدس را از طریق کربلا » آزاد نماید! 

بهرحال فلسفه جنگ افروزی که با خود تروریسم ناب ولایت را نیز همراه دارد , اکنون یکی از پایه های اصلی برای حفظ حاکمیت بویژه در شرائط بحرانی می باشد.  

در این راستا نیز  از فردای  شکست خمینی در جنگ ضد میهنی  و سرکشیدن جام زهر, استراتژی حکومت با هدف رسیدن به کشو رهای همسایه و اسلامی و نیز آبهای گرم مدیترانه ,  برپایه ایجاد گروه ها و نیروهای نیابتی بویژه افراطی و بنیادگرا استوار گردیده است.

یک دلیل نیز برای اتخاذ این استراتژی همان نبود بودجه , شکست های مالی و نیرویی , ضعف نظامی , عدم توان پیشروی  و یا  عدم وجود هرگونه پایگاه اجتماعی می باشد. 

بدین سان دکترین رژیم اکنون با پرهیز و  مشارکت مستقیم در جنگ , اما  سپردن پروژه های جنگ افروزانه و تروریستی به گروه های دست نشانده در کشور های اسلامی استوار گردیده است. 

لذا هرآنچه که در زمینه کشور گشایی به خامنه ای درمانده بر می گردد , ,یعنی در مختصات کنونی  و با  نبود نیرو , واررفتگی و اضمحلال  نیروها , هزینه های سنگین نظامی و اتمی,  عدم پایگاه اجتماعی , بحران مالی و رکود تولیدی و اقتصادی و همچنین وجود یک مقاومت سازمان داده شده در هیبت کانون های شورشی و سازمان مجاهدین ,  اساسا حاکمیت در وضعیتی نیست تا خود راسان  وارد هر گونه  درگیری مستقیم نظامی شود. 

مضافا براین نیز , خامنه ای در مختصات امروزی  و برخلاف خمینی نه دارای « مشروعیت مذهبی و نه سیاسی»  است. فریاد های میلیون ایرانی طی قیام ها با شعار « مرگ بر خامنه ای » بوضوح این حقیقت را به اثبات می رساند. 

 ولی فقیه کودک کش  بصراحت و به هنگام رسیدن به قدرت در جمع آخوند های دانه درشت اعتراف کرده بود که « باید خون گریست بر جامعه اسلامی که من رهبرش باشم»

به یقین این همان نقطه کور برای این دیکتاتوری کودک کش می باشد که اکنون وی را در هراس از سرنگونی به آنجا کشانده تا برای فرار از  بحران های داخلی , دست به جنگ افروزی در کشورهای همسایه بزند.  

به این می گویند بن بست برای رژیمی که اکنون ام القرا و سر افعی برای بروز جنگ , ترور و تمامی بحران ها در ایران و منطقه خاورمیانه می باشد